2سال و22روزگیت درساعت 2و22دقیقه

گل دخترم سلااااااامممممممم 

الان دقیقن 2 سال و 22 روزه شدی وساعت2 و22 دقیقه س

که شروع کردم خاطراتتو برات ثبت کنم 

گفتم دیگه این تاریخ تکرارنمیشه بهترین زمانه برای ثبت کردنش

خووووب شروع کنم ....ازکوجا بگم ازچی شرووووع کنمممم 

آهاااااااااااااا...★♥♡♥♡★

اول اینکه خیلی برف اووووومده خیلی زیاااد 

وشما سال قبل کوچولو بودی 

و زیاد اینچیزا رو نمیفهمیدی صبح که ازخواب پاشدیم بابایی متوجه شدن

که یه عااالمه برف اومده وبردنت پشت پنجره واونارو نشونت دادن

چشات گردشده بود ازتعجب  خیلی برات جالب بود گفتیییییی  

این تیههههههه(چیه؟؟؟)گفتیم این برفه عزیزم 

سریع گفتی بف آرهههه؟؟؟؟خلاصه از تماشایی برف لذت میبردی

تاحدی که ازپشت پنجره تکون نمیخوردی 

وکبوترا گرسنه امدن

یکم براشون غذادادی طفلی ها خیلی هم گرسنه بودن 

خودمون هم میز و صندلی رو گذاشتیم کنار پنجره و صبحانه رو اونجاخوردیم

نسکافه اون روز نمیدوووونم چرااا اینقد چسبید

اصلن مثل بقیه روزها نبود و شکل پشت لیوان ودسته لیوان هم ادم برفی بود

دیگه کلا با جوو مون یکی بود

گفتیم بعد صبحانه بریم برف بازی وعکس انداختن  ولی نههههه ...:-((

دیدیم یک طوفانی شد که نگووووو برفها رو ازین ور به اون ورمنتقل میداد

تا این حد  ...ماهم که هرسه تامون سرماخورده دیگه منصرف شدیم

البته دراصل باباجون منصرفمون کردن به منو تو که باشه در هرجاوشرایطی

میزنیم بیرون ....دقیقن مثل همیم عاشق تفریح و گردشـــــــــ

شاید شب بریم انشالا خیلی دوست دارم عکس بگیرم ازت تو برفاااا

  

 شیرین زبونیهای جدیدت

داشتیم غذا میخوردیم کنار غذاهم ترشی بود

دیدیم با دستت اون ور سفرهرو اشاره میکنی ومیگی

مامانیییییییییی شتری هارو بده (ترشی ) 

وقتی هم دستت دادم گفتی آفــــــرین  میییسی (مرسی)

 

کوچکترین کاری هم که برات بکنیم تشکر گفتن ومیسی گفتنت فراموشت نمیشه

بعضی مواقع کار خوبی میکنی یادم میره بگم تشکر یادآوری میکنی

که برام بگو تشکر

وچند روز پیش بابا جونتو میبوسیدی ومیگفتی (شکر خداااااا)

اینقدخندیدیم آخه تواین چیزارو ازکجایادمیگیری جوجو...ماچ


تاریخ : 05 دی 1393 - 05:52 | توسط : نگار | بازدید : 1478 | موضوع : وبلاگ | نظر بدهید



مشاوره، آموزش، طراحی و ساخت فروشگاه اینترنتی